عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

ما آب را برای گریستن نوشیده ایم

سهراب می گفت: زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد. حسّ غریب یک مرغ مهاجر!!! تعبیر خیلی لطیفیه. همیشه سفر برام دلهره آور بوده . تا جایی که یادم میاد. نمی دونم چرا. فردا سفری دور در پیش دارم که تا دو هفته به طول می کشه. کَنده شدن از مسکن مألوف و اوضاع و احوال مأنوس، قدری و یا چه می دانم کمی بیشتر از قدری، سفر را به کامم تلخ می کنه. دم دمای سفر یه حس غریبی به آدم دست میده. چه می دونم یه چیزی شبیه حسّ احتضار. حس مرگ. سفر. سفر. سفر. نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد. شما که غریبه نیستید راستش اونچه منو نگران میکنه کارهای نیمه تماممه. کارهایی که که در پستویِ ذهنم جا خوش کرده و باید انجامشون بدم. و از این که مرگ، بی خبر در بزنه، یا به قول اون شاعر، کلید بیندازه و آدمو با خودش ببره می ترسم. می ترسم بابتِ ایده هایی که محقَّقشون نکردم. بابتِ کتاب هایی که لیست کردم بخونم و هنوز نخوندم. بابتِ سؤال هایی که نوشتم از استاد ملکیان بپرسم و هنوز نپرسیدم. و بابتِ مطالبی که تو ذهنم جوونه زده و هنوز درخت نشدن و ننوشتمشون. بابتِ اعترافایی که باید صریح و عریان بکنم و هنوز نکردم. بابتِ حرف هایی که باید به کسانی بزنم و هنوز نزدم. بابتِ زندگی نازیسته و نیازموده ای که همینطور قالبی از جامعه و خانواده تحویل گرفتم و شهامتشو هنوز که هنوزه پیدا نکردم که ازش رها بشم. از خودِ مرگ نمی ترسم. از مرگ ناگهان که کارهامو نیمه تموم بذاره می ترسم. از این که هنوز اون آدمی که دلم می خواد نشدم و همینطور خام و ناشسته بمیرم.

چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود