همه چیز بستگی دارد به اینکه نهاد هستی و خدا را «راز» بدانی یا یک «مسأله».
«مسأله» را میشود با حفظ فاصله و از دور، حل کرد. اما «راز» جز با مشارکت در آن فهمیده نمیشود. تا خود را در امر رازآمیز نبازی قادر به فهم آن نخواهی بود. مسألهها را میشود آفاقی حل کرد اما رازها انفسی فهمیده میشوند. مسأله را میتوانی حلّ کنی، اما برای فهم رازها چارهای جز حل شدن در آنها نداری. در رویارویی با مسأله نیازمند فعل هستی و در برابر راز، نیازمندِ انفعال. با مسأله میشود در حاشیهی زندگی قرار گذاشت، اما ارتباط با راز تنها در متنِ زندگی ممکن است. پاسخ به رازها، زیستن با آنهاست.
به زیباترین اجزای زندگی، مثلِ خود زندگی، تنها با نگاه و زبانی شاعرانه میتوان نزدیک شد.