زندگی راه خودش را میرود و گوشش بدهکار آرزوهای من و تو نیست. ما با آرزوهایمان خواب میبینیم و خوابهایمان تلافیِ زندگیهای نزیسته است. آرزو میکنم، یعنی خواب دیدهام.
آرزو میکنم در سال تازه، دل ما هم تازه شود. فوت عمیقی به سطحِ گَردگرفتهی جان بکنیم و از ضخامت حجابها بکاهیم.
آرزو میکنم در سال تازه، زمزمههای روشن زندگی را بیشتر بشنویم. زمزمههایی که زیر همهمهی جارچیها گم شدهاند.
آرزو میکنم در سال تازه، بیشتر به دنبال فهم جهانهای دیگران باشیم تا صدور قرارهای محکومیت. ارزشگذاریهایی القایی و تزریقی مانع آن شدهاند که به خوبی دیگران را فهم کنیم و هنوز پا به اقلیم کسی نگذاشته، در نیمگشوده را میبندیم.
آرزو میکنم در سال تازه، بیشتر یادمان باشد که خواهیم مُرد. و همین یقینِ مایل به فراموشی کافی است تا دریابیم زندگی شباهت بسیاری به بازی دارد و برای خوب بازی کردن نباید سخت بگیریم، حرص و جوش بخوریم، یا گمان کنیم نتیجهی بازی مهمتر از خودِ بازی است. آرزو میکنم در سال تازه حواسمان به کیفیت بازی باشد و نه نتیجهی آن.
آرزو میکنم در سال تازه دریابیم که زندگی دَرهم است. آمیزهای از تاریک و روشن، تلخ و شیرین، زشت و زیبا. سِوا کردن با ماست. چشمهای ما حّق انتخاب دارند. میتوانیم سبد نگاهمان را انباشته از میوههای تلخ و پوسیده کرده و تکرار کنیم: زندگی همین است...
آرزو میکنم در سال تازه یاد بگیریم که هر چه وفور تاریکی را دریابیم، نیازمند توجه و اعتنای بیشتر به درخشش شبتابهای کوچک خواهیم بود.
آرزو میکنم در سال تازه، مدت زمان بیشتری ساکن سمتهای ملایم و مهربان زندگی باشیم. گازهای سنگین انباشته را آزاد کنیم و اجازه دهیم نسیم، مجالی برای سرودن پیدا کند.
آرزو میکنم در سال تازه، دل ما نیز تازه شود.
سال نو، تازه.