-
مثل درخت در شب باران
1398/09/11 08:37
«مثل درخت در شب باران به اعترافبا من بگو بگوی صمیمانه هیچگاهتنهایی برهنه و انبوه خویش رایک نیم شبصریحسرودی به گوش باد؟در زیر آسمانهرگز لبت تپیدن دل راچون برگ در محاورهی بادبوده ست ترجمان؟...بهتر همان که با منخود را به ابر و باد سپاریمثل درخت در شب باران»(شفیعی کدکنی)تا حالا به درخت در شب باران فکر کردهام؟ درخت را در...
-
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب...
1398/09/11 08:35
اگر از مولانا بپرسیم که ایمان یعنی چه و کفر یعنی چه، به ما میگوید:چو تو پنهان شوی از من همه تاریکی و کُفرمچو تو پیدا شوی بر من مسلمانم به جان تومیگوید وقتی در جهان خود، در جان خود، میان دل خود، میان درد خود، تو را پیدا نکنم، تو را لمس نکنم، مغلوب تاریکی و گرفتار کُفرم؛ و اگر در جهان خود، در جان خود، میان دل خود،...
-
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب...
1398/09/11 08:34
اگر از مولانا بپرسیم که ایمان یعنی چه و کفر یعنی چه، به ما میگوید:چو تو پنهان شوی از من همه تاریکی و کُفرمچو تو پیدا شوی بر من مسلمانم به جان تومیگوید وقتی در جهان خود، در جان خود، میان دل خود، میان درد خود، تو را پیدا نکنم، تو را لمس نکنم، مغلوب تاریکی و گرفتار کُفرم؛ و اگر در جهان خود، در جان خود، میان دل خود،...
-
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب...
1398/09/11 08:33
اگر از مولانا بپرسیم که ایمان یعنی چه و کفر یعنی چه، به ما میگوید:چو تو پنهان شوی از من همه تاریکی و کُفرمچو تو پیدا شوی بر من مسلمانم به جان تومیگوید وقتی در جهان خود، در جان خود، میان دل خود، میان درد خود، تو را پیدا نکنم، تو را لمس نکنم، مغلوب تاریکی و گرفتار کُفرم؛ و اگر در جهان خود، در جان خود، میان دل خود،...
-
باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
1398/06/30 18:37
آنچه پاییز را اینهمه ذوقانگیز کرده شکوهی است که در روایت مرگ دارد. در سرایش زوال، چیرهدست است. مرگ را به رنگینترین و شاعرانهترین شیوه روایت میکند. به رسایی و گیرایی هر چه تمام. اگر بهار، محشر زندگی است و رستاخیز طبیعت و قاصد امید، پاییز، بازنشر رنگ و سفیر نومیدی است. راوی یادها است که بر شانهی بادها از ما دور...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:36
با مداد قرمز در دفترش قلبی کشیده و داخل قلب سُرخ نوشته: خدا. چند روز پیش میپرسد بابا آدم کار بد کنه میره جهنم؟ ذهن کوچکش درگیر معنا و تصویر جهنم است. میگویم جهنمی وجود نداره. باور میکند و خیالش آسوده میشود. دیشب میپرسد اگه جهنم نیست، پس آدمای بد میرن بهشت و فقط خدا بهشون میگه دیگه حق ندارید کارهای بد بکنید اینجا؟...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:36
گل شقایق بازیگری تنهاست در زمینی سوخته خوشا بسان شقایق قهرمان سرنوشت خود بودن و سرآخر در محراب سوختهی خویش نماز خواندن. صدیق
-
عشق باریده بود
1398/06/30 18:36
خوشا آنون که از پا سر نذونند میان شعله خشک و تر نذونند کنشت و کعبه و بتخانه و دیر سرایی خالی از دلبر نذونند باباطاهر حضور یعنی این. خدا، یا هر آنکه دلت بَر اوست منتشر میشود در نقطه نقطهی مکان و سطر سطر زمان. همه حفرهها را پُر میکند و جای خالی باقی نمیگذارد. اگر خدا را چون محبوب تجربه کنیم و چنان که حافظ میگفت...
-
باباطاهر، سوز و فهم
1398/06/30 18:35
خدایا داد از این دل داد از این دل که یک دم مو نگشتم شاد از این دل چو فردا دادخواهون داد خواهند بگویم صد هزارون داد از این دل - نذونم مو که سرگردان چرایم گهی گریان گهی نالان چرایم همه درمانشان بیدرد داران نذونم مو که بیدرمان چرایم _ نمیدونم دلم دیوونهی کیست کجا میگردد و در خونهی کیست نمیذونم دل دیوونهی ما اسیر...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:35
زندگی روایت یک تبعید است. میشود دل باخت، دوست داشت، خنده زد، اشک ریخت، حیرت کرد، در خود شعله کشید، در خود خاکستر شد، یخ زد، جاری شد، مثال بذر زندهای در حضور آفتاب بالید یا همچون شاخهی خستهای از هیبت غروب لرزید. اما داستان پر فراز و نشیب تو، همواره پیرنگی از تبعید دارد. ما را از دلمان تبعید کردهاند، و تمام تقلاهای...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:35
تنها وقتی که مینویسم میتوانم صدای زندگی را بشنوم. آنانی را که احساس میکنند در این دنیا گمشدهاند دوست دارم. آنها جانانهتر دست یکدیگر را میفشارند. نخستین گروهی که به مسیح بر بالای صلیب ایمان آوردند پرندگان بودند. احتمالا شدت درد امان نداد که نگاهشان کند. سختترین و در عین حال عاشقانهترین کار این است: در جهنمی که...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:34
به یک ضربهی کوچک پاییز برگ از شاخه جدا شد درخت گفت: با بهار باز خواهی گشت برگ شادمان شد رقصکنان به دامن مرگ افتاد زودباوری مادر شعر است
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:34
نمیدانستم پاییز اینهمه زود از راه میرسد. این را درخت با برگی گفت که رقصکنان راهی زمین بود. برگ پاسخ داد: بهار بازخواهم گشت. درخت گفت: شعر زیبایی است. من این گفتوگو را هر سال میشنوم. هر سال از پشت پنجره به این گفتگوی ابدی گوش میدهم و احساس میکنم به هر برگی که سرافشان به خاک میافتد شعری بدهکارم.
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:34
خوشا گیاهان، خوشا طبیعت، که به سادگی و سبکی خود را از خاطرات دیروز میتکاند و از عمق جان به رویش دوباره لبیک میگوید. خوشا طبیعت که حافظه ندارد و در تماس با نخستین نسیم بهار، جور و جفای زمستان را یکسره از یاد میبَرَد. خوشا طبیعت که جز زندگی به هیچ چیز وفادار نیست. و خوشا من که طبیعت نیستم. انسانم و میتوانم به...
-
بر مزار مادر
1398/06/30 18:33
تصور میکنم خدا نیز نفسهایش را حبس میکند تا خوبتر بشنود که قلبِ سر به زیر پروانه با گلی که دیروز شکفت و امروز پژمرد، چگونه حرف خواهد زد. رفته است سر مزار مادر و با شکفتگی و شور گرم کودکانه او را خطاب کرده: خیلی دوستت دارم. عاشقتم. انگار میگوید: اگر چه مرگ بین من و تو، دیواری کشیده است، اما هیچ چیز نمیتواند از...
-
عقلم با خیام است دلم با عارفان
1398/06/30 18:33
سخنرانی کوتاهی است با نام «راز از دیدگاه خیام و مولانا». گفتار آموزندهای است از استاد ملکیان. میکوشد تفاوت منظر خیام را با عارفان و نیز خداناباوران و منکران طرح کند. میگوید هفت پرسش اصلی در فلسفه داریم که به زعم خیام از زمرهی رازها هستند و ما نفیاً یا اثباتاً نمیتوانیم در خصوص آنها چیزی بگوییم. اصلِ حرفها به...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:32
راهراه شبیه گورخران خطوط داغ مصائب از کوچههای قلب شقایق میآیند خطوط سپید عشق از سلامهای صبح ما در ازدحام اینهمه راه ادامه میدهیم راهراه شبیه گورخران صدیق.
-
واسه خاطر رنگ گندم
1398/06/30 18:32
ز تو هر هدیه که بُردم به خیال تو سپردم که خیال شکرینات فر و سیمای تو دارد غزلیات شمس اغلب هدیههایی که آدمها به هم میدهند در اثر گذشت زمان از رنگ و رو میافتند. برّاقی و درخشندگیشان رو به زوال میرود. میخزند در غار خاموشی و میمیرند در دخمهی فراموشی. میشوند چیزی تهی. از معنا، احساس، شور... بهنظرم میرسد...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:32
نمیدانم چه باید کرد. فقط میدانم وضع بغرنجی است. مصداق یک تراژدی تمام عیار است. در ساحل نشستهایم و سرگرم رنجهای خویشیم. یک نفر در آب دارد میسپارد جان. شاید نمیتوانیم کاری کنیم. اما دست کم حواسمان باشد که در حال عبور از کنار یک تراژدی هستیم. حواسمان هست؟ شیخ احمد خضرویه گفت: «جملهی خلق را دیدم که چون گاو و خر...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:32
یکی دیگر از دلایل تنهایی آدمیزاد هم این است که اگر بیش از حد زمان متداول و معمول از رنجی حرف بزنی، خواهند گفت "چقدر کِش میدهی. تمام کن دیگر! یکبار گفتی، ده بار گفتی، گوش ما دیگر عادت کرده. هر چه بیشتر بگویی کمتر میشنویم. قواعد زندگی همین است. نمیخواهی نخواه." البته هیچکس به این صراحت حرف نمیزند. اما...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:31
چرا کتابهای شعر را ترجیح میدهم؟ یا کتابهایی که حاوی نامههاست؟ یا کتابهایی که در آن نویسنده ما را به قلب زندگی شخصیاش دعوت میکند؟ چرا در این کتابها احساس میکنی بادها سرزندهتر میوزند و زندگی میتواند از تنگنای حروف، از زای و نون و دال و گاف و یا بیرون بیاید، روبروی تو بنشیند و با تو چای بنوشد؟ آیا چنین نیست...
-
ای دریغا به بَرَم میشکند
1398/06/30 18:31
بدون تبلیغات، بدون اطلاع قبلی، بدون هیاهو و جنجال و به دور از زد و بندهای سیاسی و هر گونه ترجیح فلسفی، روییده است. خیلی نجیب و زیبا. کجا؟ کنار پُشتهای از علفهای خُشک. از دیروز که نگاهش را دیدم دلم رفت. صبح که شد رفتم تا از محاصرهی علفهای بلند و بیمراعات نجاتش دهم. بیلچه را برداشتم و سرگرم کَندن علفها شدم....
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:31
روزی از گفتن باز میمانم اما بادهای دورهگرد پرسش تو را ادامه میدهند و در گوش هر پنجرهای مویههای مرا تکرار میکنند من از گفتن بازخواهم ماند اما چه کسی میتواند دهان باد را ببندد؟ صدیق.
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:30
گرمای قلبهای شما مُسری است ای خوشههای بالغ گندمزار همشیرههای زنجره و بادید همراهیان زمزمهی جوبار ای عطر مست و رهزن شببوها ای صبح بیگلایهی تَردامن روزی به سهم کوچک خود از عشق خرسند میشوم چو شماها من؟ صدیق
-
شوق موسی
1398/06/30 18:30
وَمَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَى. قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَى أَثَرِی وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَى(طه، ۸۳ و ۸۴) {و اى موسى چه چیز تو را [دور] از قوم خودت به شتاب واداشته است؟ گفت اینان در پى منند و من اى پروردگارم به سویت شتافتم تا خشنود شوى.} سخن موسی است. زودتر سر قرار رفته است. خدا میپرسد چرا زودتر...
-
سه جمله از قصه کربلا
1398/06/30 18:30
من نمیدانم داستان کربلا آنگونه که برای ما روایت کردهاند تا چه اندازه مطابق با واقع است. نه میدانم و نه وقت و انگیزهی کافی دارم که در این زمینه پژوهشی روشمند و تاریخی انجام دهم. همچنین میخواهم همهی حواشی امروزی را که بر اثر سیاستزدگی امر دینی در ما گونهای مقاومت ایجاد کرده است موقتاً نادیده بگیرم. نادیده بگیرم...
-
دوزخ، من یا تو؟
1398/06/30 18:29
به گمانم سارتر درست میگفت که «جهنم، یعنی دیگران». ما با تمامیتخواهی خود، با قضاوتهای عاری از آگاهی خود، عرصه را بر همدیگر تنگ میکنیم. نمیگذاریم هر کسی چنان باشد که دوست دارد. در قراردادی نانوشته، بر دست و پای همدیگر بند میگذاریم. زندگی را بر هم تنگ میکنیم. رفتارمان با همدیگر بیشباهت به پروکروستس نیست. در...
-
محبت و فراغت
1398/06/30 18:29
دیندارانی که سهم اصلیشان از دیانت، یافتن و نگهداشتِ هویت دینی است، غالباً دین خود را معروض خطرها و دشمنیها میبینند و نیروی و انرژی بسیاری را صرف مبارزه با شُبُهات و مخالفان میکنند. در دینداری هویتاندیشانه از هر آنچه با اقتضائات هویتی شما ناهمخوان باشد، احساس خطر میکنید. گیرندههای شما عمدتاً نقش نگهبانان یک...
-
تصوف؛ از گریه تا خنده
1398/06/30 18:29
تصوف در سدههای آغازین، سویهای زاهدانه و خائفانه داشت. یکی از مهمترین چهرههای این نوع از تصوف، حسن بصری(۲۱ - ۱۱۰ ه) است. عطار در تذکرةالاولیاء در باب سویهی آکنده از خوف و گریهی حسن بصری اشارات زیادی دارد: {نقل است که در حال کودکی معصیتی بر حسن رفته بود. هر گاه که پیراهنِ نو پوشیدی آن گناه را بر گریبان نوشتی. پس...
-
توبه از توبه!
1398/06/30 18:28
درباب حسن بصری آمده است: «در حال کودکی معصیتی بر حسن رفته بود. هر گاه که پیراهنِ نو پوشیدی آن گناه را بر گریبان نوشتی. پس چندان بگریستی که از هوش برفتی.»(تذکرةالاولیاء) در تلقی حسن بصری اقتضای توبه آن است که هیچگاه گناهی که از تو سرزده را از یاد نبری. این مسأله از مسائل بحثانگیز عرفان اسلامی بوده است. جنید بغدادی...