«مثل درخت در شب باران به اعتراف
با من بگو بگوی صمیمانه هیچگاه
تنهایی برهنه و انبوه خویش را
یک نیم شب
صریح
سرودی به گوش باد؟
در زیر آسمان
هرگز لبت تپیدن دل را
چون برگ در محاورهی باد
بوده ست ترجمان؟...
بهتر همان که با من
خود را به ابر و باد سپاری
مثل درخت در شب باران»
(شفیعی کدکنی)
تا حالا به درخت در شب باران فکر کردهام؟ درخت را در شبِ باران، تماشا کردهام؟ اعتراف فروتنانهی درخت را در شبِ باران شنیدهام؟ دلتنگی درخت را که در شب باران جویای شستشو است دیدهام؟ مثل درخت، دلتنگی خود را به گوش باد سرودهام؟ مثل برگ در گفتگوی با باد بودهام؟
درخت در شبِ باران. عجیب زیباست. عجیب گویا است. عجیب گیراست. موسیقی درخت در شبِ باران، عجیب گرم است. میارزد که نیمهشب با صدای باران، غبار خواب را از چشمهای خستهات بروبی و محو اعترافات درخت شوی. اعتراف قشنگ درخت در محضر باد و باران. در خلوت شبانه.
ای ابرهای هماره، مرا بتکانید. مثل درخت در شب دلتنگ، قلب تکیدهی مرا بجهانید. ای ابرهای هماره، خاموشی خسیس مرا، با نغمههای خیس، بیاشوبید.