رفتنِ بیبازگشت تو را تنها میتوانم به پرکشیدن ناگهانی و بیبازگشت کبوتری تشبیه کنم که فضای خانه را به جانب رؤیای بیانتهای آسمان ترک میکند و از پنجرهای که قاب چوبی آبی دارد و پردهای بازیگوش و گلدوزیشده مدام اینسو و آنسو میرود، پَر میکشد. پَر میکشد و ما میمانیم و یک پنجرهی باز و پردهای بیقرار و آسمانی بیانتها که انگار شعری نانوشته یا ترانهای ناسروده است. قیصر امینپور میگفت:
«از رفتنت دهانِ همه باز...
انگار گفته بودند:
پرواز!
پرواز!»
چه میتوانیم بکنیم جز اینکه از رهگذر همین پنجره که راه بر تو نَبست، به رنگهای ناپایدار آسمان نظر کنیم و ناگهانِ تو را در شعر سپید آسمان معنا کنیم. راستی، چقدر معنا کردنِ شعرهای سپید، دشوار است.