میپرسد فرق ایمان و عقیده چیست؟
ترجیح میدهم فقط مثال بزنم. مثال البته اثبات نمیکند. فقط قابل فهم میکند.
ایمان: با ذوقی کودکانه و آکنده از شوقی زلال، مینشینی کنار گلها، با احتیاط و حواسِ جمع. بدون حرکتِ اضافی یا داد و قال. مینشینی به این آرزو که آن پروانهی بازیگوش که مستانه از این گل به آن گل میپَرد، راه کج کند و بیاید روی شانهات بنشیند. مطمئن هم نیستی که میآید یا نه. ولی امیدواری و میدانی که برای این اتفاق مبارک، باید آرام باشی و بیغوغا.
عقیده: با حدّت و شدتی که به گمان تو ناشی از حرارت عشق است گل به گل و شاخه به شاخه به دنبال پروانه میدوی. میخواهی پروانه را که شکوه زیباییاش در همین یلگی و رهایی است، از آن خود کنی. میکوشی در بند کنی، تصاحب کنی و به نام خودت سند بزنی.
ایمان: کنار برکهی آبی زلال نشستهای و به تصویر قرص کامل ماه که افتاده در آب مینگری. اصلا فکر نمیکنی که این تصویر خوشِ شیرین که در آب افتاده و چشمان تو را مینوازد، خودِ ماه است. میدانی که تصویری است. تصویری است به قد و قامت و حوصلهی این برکه و حد و حدود آرامش و خلوص آن. یاد گرفتهای که به تصویر خوش ماه در آب زُل بزنی و اصلا در پیِ صید این ماهیِ گریز نیستی. چرا ماهی گریز؟ چون به محض اینکه بخواهی آن تصویر منعکس در آب را صید کنی، تصویر میگریزد. تصویر ماه، فقط وقتی میهمان چشمت میشود که سودای خام تصاحب آن را رها کنی.
عقیده: تصویر جادویی ماه در برکه، شیدایت میکند، بیقرار میشوی و دستت را میبَری در آب. آب موج برمیدارد و تصویر میگریزد.
ایمان: به خندههای بلند خوشههای انگور دل میبندی و گهگاه از سرِ شاخهای دانهای میچینی. میگذاری خوشهها همانجا روی شاخه بمانند. آنجا زیباترند تا در مساحت دستان تو.
عقیده: میکوشی تا دانههای انگور را در بند کنی. آنچه برایت میمانَد مویز است. نه انگور. غادةالسمان میگفت: «آیا نمیبینی، مَویز، کوششی است مأیوسانه برای دربند کردن دانهی انگوری گریزپا!»
حالا اینها چه ربطی به خدا و نحوهی رویارویی با مذهب داشت؟ احتمالا اگر چند بار و با حوصله این سخنِ سیمونوی، عارفِ بزرگ مسیحی را بخوانیم بهتر به تفاوت ایمان و اعتقاد در مواجهه با خدا پی ببریم:
«اصول اعتقادی دینی اموری نیستند که باید مورد تصدیق واقع شوند؛ بلکه اموریاند که باید از فاصلهی خاصی، با دقّت، احترام و عشق بدانها نگریست... این نگرش دقیق و عاشقانه، با ضربهای که بر اثر این نگرش به آدمی وارد میشود، موجب میگردد که منبع نوری در نفس بتابد که همهی وجوه حیات انسانی را در زندگی دنیوی روشن میکند. اصول اعتقادی به محض اینکه تصدیق شوند این هنر را از دست میدهند.»
عقیده قاب گرفتنِ یک باور معین است. تصدیق است. ایمان دویدن در پیِ یک زمزمه است. جستجو است. مولانا میگفت: «جانا قبول گردان این جستجوی ما را...»
عقیده یک واکنش ذهنی است به اینکه آیا آهویی در این حوالی هست یا نه. ایمان اما کوششی عاطفی است برای ردگیری بویی که در فضا پیچیده است. بویی که انگار از عبور آهویی حکایت میکند. آهویی که نمیدانی کجاست و حتی مطمئن نیستی که هست آیا یا نه.