گلایههای سعدی از بیاعتنایی یا بیوفایی دوستان چقدر زیباست:
مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی
-
شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم
چگونه شب به سحر میبرند و روز به شام
-
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
-
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل سَرِ دست برفشانی
[سرِ دست بر فشاندن: بیاعتنایی کردن]
-
تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی
مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد
این گلایهها خیلی زیباست، گر چه نابجاست. اساسا از آبی که نمیجوشد نباید گلایه کرد. اگر دوستی و پیوندی به نحو طبیعی نجوشد و میوهی توجه و مهر ندهد، چه جای گلایه؟ از تفقد و اعتنای بعد از گلایه چه فایده؟