http://s8.picofile.com/file/8348321892/54791678_v_49408.mp4.html
دیدن این تصویر مرا به یاد حکایتی در انجیل لوقا میاندازد:
«همچنان که ره میسپردند، [عیسی] به روستایی درآمد و زنی به نام مَرتا در خانهی خویش پذیرایش شد. او را خواهری بود به نام مریم که کنار پاهای خداوند نشسته بود و کلام وی را مینیوشید. مَرتا که سخت سرگرم خدمت بود، پیش آمد و گفت: «ای خداوند، روا میبینی که خواهرم مرا در خدمت تنها گذارد؟ پس او را بگو که مرا یاری کند.» لیک خداوند وی را پاسخ گفت: «ای مَرتا، ای مَرتا، تو بهر بسی چیزها در اندیشه و اضطرابی؛ لیک اندکی لازم است و حتی تنها یکی. مریم بهترین سهم را برگزیده که از او ستانده نخواهد شد.»(انجیل لوقا، باب۱۰، آیات ۳۸ تا ۴۲- عهد جدید، ترجمهی پیروز سیّار)
مریم مانند این کودک، فارغ از هر چیز، جریده و یکدل به مسیح گوش میداد. خود را از حضور او، از سخن گفتن او، لبالب کرده بود. مریم به تعبیر عیسی بهترین سهم را برگزیده بود: گوش سپردن و لبالب شدن. مرتا اما در کثرت مغشوش مشغلهها سرگردان بود. کثرت، همیشه مغشوش است.
کودکِ این تصویر تماماً گوش شده است. یا تماماً چشم. او بهتر از هر کسی مادر را فهم میکند اگر چه چیزی از کلماتی که میشنود درک نمیکند. زبان کودک، زبانِ کلمه نیست. زبانِ لبخند و عاطفه است. کودکِ این تصویر، نگاه نمیکند، عشق میپراکَند. در چشمهایش ماه تخم گذاشته است و با بینشی غریزی حرکات چهرهی مادر را زیر نظر دارد.
کودک این تصویر، به ما یادآوری میکند که کلمات اهمیت اساسی ندارند. دوست داشتن و دوست داشته شدن مهم است. تماشا کردن و ذوب شدن اساس است.
کودکِ این تصویر، بزرگترین واعظ است.