مارتین بوبر، فیلسوف و نویسنده یهودی اتریشی، ۸ فوریه ۱۸۷۸ در وین به دنیا آمد و ۱۳ ژوئن ۱۹۶۵ درگذشت. او به نهضت عرفانی حسیدیم تعلق داشت. بوبر تعالیم آیین حسیدیم را چنین خلاصه میکند: «خداوند در هر شیئی دیده میشود و با هر عمل خالصی میتوان به او نایل شد.»
دکترای خود را از دانشگاه وین در سال ۱۹۰۴ و با رسالهای درباره نیکلاس کوزای و یاکوب بومه دریافت کرد. ۲۷ سال آخر عمر خود را در فلسطین سپری کرد و رییس بخش فلسفهی علوم اجتماعی در دانشگاه اورشلیم بود.
زندگی اجتماعی و سیاسی مارتین بوبر از نگرش فلسفی الاهیاتی او جدا نبود. با تشکیل دولت یهودی اسرائیل مخالف بود و با چند تن از دوستان خود علیه دولتِ دینی، چه یهود چه عرب، اعلامیه داد. از سال ۱۹۴۴ به بعد با مقالات و سخنرانیهای خود با هر گونه جداسازی ملتها مخالفت کرد.
معروفترین اثر او «من و تو» است. وی در این کتاب با تفکیک ارتباط «منـآن» و ارتباط «منـتو» فلسفهی گفتگویی خود را پی ریخت.
بوبر، اثر معروف دیگری دارد با نام «کسوف خدا» که در آن از غیبتِ خدا در افقِ انسان جدید سخن میگوید و شیءواره دیدن جهان و سیطرهی ذهنیتگرایی را از اسباب این کسوف و نابینایی معنوی برمیشمرد. رویارویی انسان عصر جدید با هستی نه به مثابهی «تو» که در مواجهه میتوان با آن تماس حقیقی برقرار کرد، بلکه به مثابهی «آن» است که در آن هویت مستقل، ناگشودنی و رازآلودی وجود ندارد و همه چیز شناختنی و تبعاً تصاحبکردنی است.
اهمیت اصلی اندیشهی مارتین بوبر، توجه چشمگیری است که به «دیگری» دارد. از منظر او، «دیگری» به ما امکان تحقق خود و تجربهی حیات واقعی را میبخشد:
«من برای «شدن» به «تو»یی احتیاج دارم و وقتی من «شدم»، «تو» میگویم. حیاتِ واقعی، هنگامهی مواجهه است.»
بوبر را میتوان پایهگذارِ «الاهیات مواجهه» دانست.
در الاهیات مواجهه، شناخت خدا از طریق ارتباط حضوری و زندهی «من-تویی» با او ممکن میشود و نه با استدلالهای ذهنی. خدا را میتوان خطاب کرد اما دربارهی او نمیتوان سخت گفت. از اینرو، ایمان نمیتواند به صیغهی غایب از خدا حرف بزند. ایمان، گفتوگو با «تو»ی سرمدی است.
آنچه بوبر با ما در میان گذاشت این بود که ارتباط با خدا از رهگذرِ ارتباط اصیل و وجودی با دیگر انسانها محقق میشود.
مارتین بوبر نقل میکند که یک روز مردی ناشناس به دیدن او میرود و اگر چه بوبر با دقت به سؤالات او پاسخ میگوید، اما ناگفتههای او را نمیشنود. بوبر میگوید بعدها از طریق یکی از دوستانش مطلع شدم که او برای یک تصمیم نزد من آمده بود و نه یک پرسش و پاسخ معمول. این واقعه بوبر را متأثر میکند. آنچه بین بوبر و آن مرد اتفاق نیفتاد همدلی و احساس یگانگی بود. گر چه به ظاهر گفتوگو در جریان بود، اما ارتباطی از آن دست که بوبر از آن به رابطهی «من- تو» تعبیر میکند، شکل نگرفت. ارتباطی که اگر محقق میشد میتوانست گواه معنایی در زندگی باشد و او را از تصمیم خودکشی منصرف سازد.
در نگاه بوبر، خدا از طریق ارتباطی که با انسانهای فانی برقرار میکنیم به ما گوش میسپارد:
«در حکایت است که خداوند به شخصی الهام کرد که ناگهان از قلمرو سرزمینهای با طراوت به زمین بایر پهناوری درآید. او در آن سرزمین آواره و سرگردان بود تا اینکه به دروازههای راز رسید. او در زد و از درون این ندا برآمد که «تو اینجا چه میخواهی؟» او گفت «من ستایش تو را در گوش انسانهای فانی خواندم اما آنها حاضر نبودند به سخن من گوش دهند. لذا من به سوی تو آمدم که شاید خود تو سخن مرا گوش کنی و به آن پاسخ گویی». از درون ندا برآمد که «بازگرد، اینجا گوشی برای شنیدن سخنان تو نیست. من شنوایی خود را در کریِ انسانهای فانی قرار دادهام»
هر ارتباط و تماس اصیلی، دراز کردنِ دستی به سوی هستیِ جاودانه است:
«این مخلوقات در حول و حوش شما میزیند و به هر کدام که نزدیک شوید همیشه دست به سوی هستیِ جاودانه دراز کردهاید.»
«هدفِ رابطه خودِ رابطه است که با «تو» مماس میشود. زیرا به مجردی که ما با تویی مماس میشویم نفخهی حیات ابدی ما را درمییابد»
«حتی آن کس که نسبت به خداوند احساس بیزاری میکند و در ذهن خویش خود را بیخدا میپندارد وقتی با تمام محتوای حیات خویش «تو»ی زندگی خود را مخاطب قرار میدهد یعنی «تو»یی که هیچ «تو»ی دیگری آن را محدود نمیسازد، مخاطب او در حقیقت خداوند است.»
ارتباط با «تو»ی سرمدی از طریق ارتباط با «تو»ی سرمدی جاری در هر موجودِ فانی ممکن میشود. هر وقت آنچه را که پیشاروی ماست، به هیئتِ «تو» ببینیم و با هستیِ رازآمیز و یگانهی او که جز در مواجهه مستقیم نمایان نمیشود، تماس پیدا کنیم، روزنهای به آن «تو»ی سرمدی که خداست، خواهیم یافت.