«فراغت» از منظر حافظ، زمان استراحت نیست، آسودهخاطری و بیتشویشی است. آنجا که زمان، دلشوره ندارد. فکر، گیج و گم نیست. موجهای خاطر، رام و آرامند.
فراغت آنجاست که میدانی رسیدنی در کار نیست. مقصد ناپیداست و راه بیپایان. از اینرو بهتر است راه را دلآسوده طی کنی. فارغدلانه سیر کنی:
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
میگوید راه کران ندارد، پس سرمنزل «فراغت» را نباید از کف داد.
حافظ، بیخویشی و مستکیشی را میخواهد چرا که به او «فراغت» میبخشد و فراغت، حادثهای بیرونی نیست. رخدادی انفسی و درونی است:
طبیب عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشهی خطا ببرد
«اندیشه خطا بُردن» میتواند دو معنا داشته باشد. یکی اینکه تو را از اندیشیدن که همانا خطا کردن است، مانع میشود. دیگر اینکه تو را از کندوکاو در کاستیها و حُفرههای جهان و زندگی بازمیدارد.
مستآیینی، بیخویشی و استغنایی میبخشد که لازمهی «فراغت» است:
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
دیگر خود را با کسی یا چیزی مقایسه نمیکنی و در آن خودبسندگی و بینیازی به «فراغت» میرسی.
«هر کسی پنج روز نوبت اوست» و برای حافظ پنج چیز «مجموعهی مراد» است:
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی
«دوستی و مصاحبت»، «اسباب سرخوشی(می)»، «فراغتِ دل»، «کتابی دلکش» و «گوشهی سبزی در طبیعت». این پنج چیز، مجموعهی مُراد اوست. در بیتی دیگر به جای کتاب، از موسیقی یاد میکند. پیداست کتابی که خاطر حافظ بدان خوش است، کتابی است که چون موسیقی و بربط و نی، حدیث آشنایی و حکایت زندگی است. کتابهایی که نور و سرور را با هم هدیه میدهند:
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
کُنجی و فراغتی و یک شیشهی می
همهی اسباب خوشدلی هم که جمع باشند، بدون «فراغت» به حالِ خوش نمیرسیم. فراغت وقتی حاصل میشود که بتوانیم مانع از ریخت و پاش تکههای دل شویم. در «اینجا» و «اکنون»، حاضر و ساکن باشیم. فراغت، جمع کردن دل است در یک نقطه از زمان. اتحاد دل است در برابر آشفتگیهای دنیای بیرون.
مادر موسی وقتی موسی را به نیل میسپارد، به تعبیر قرآن دلش فارغ میشود: «وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا»(قصص/۱۰). یعنی دلش از هر چه جز سرنوشت موسی و یاد و حالِ او، تهی و خالی میشود. فارغ شدن یعنی خالی شدن. خالی شدن از هر دلمشغولی. دلِ فارغ در برابرِ دل مشغول یا شاغل است.
شغل و کوشش ثمربخش، شغل و کوششِ توأم با «فراغت» است.
«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»(انشراح/۷)؛ «پس چون فراغت یافتى به طاعت درکوش.»
میتوان اینگونه هم معنا کرد: وقتی دلت پیراسته و فارغ شد، به کاری اقدام کن. در کمالِ خلوص و یکدلی، به کار بپرداز.
اگر این تأملات درست باشد میتوان «فراغت» را هم شرطِ خوشدلی و کامروایی دانست و هم شرط بهرهوری و ثمربخشی هر کوششی. خوشدلی بی فراغت حاصل نمیشود و تکاپوهای ما نیز بدون فراغت دل، میوههای شیرین نمیدهد.
خوشا فراغت دل. چه هنگام کار، چه حینِ سفر، چه زمان گفتگو و مصاحبت و چه وقتِ استراحت.