(تأملی در ابیاتی از دفتر ششم مثنوی)
مولانا به ما میگوید مثنوی در نزد همگان معنوی نیست. مثنوی جزیرهای است که در میانهی دریایی قرار گرفته است. اگر طالب دریا باشیم در این جزیره چندان چشم و گوش تیز میکنیم و هر کوی و کوچهای را به هوای دریا میپوییم که از این جزیره راه به دریا پیدا کنیم. خودِ مثنوی دریا نیست، اما نشانی دریا را به ما میدهد. برای آنان که هنرِ بوکشیدن و آیهجُستن را آموختهاند:
گر شدی عطشان بحر معنوی
فُرجهای کن در جزیرهی مثنوی
فُرجه کن چندانک اندر هر نفس
مثنوی را معنوی بینی و بس
فُرجه کردن یعنی رخنه کردن و ایجاد شکاف. یعنی در این جزیره رخنهای ایجاد کن تا به دریا برسی. به گمانم نه تنها کتاب مهمی چون مثنوی نزد همگان معنوی نیست، بلکه همهی کتابهای معنوی چنین خصلتی دارند. حاوی نشانهها و بوهایی هستند و تنها برای آنان که شعلهی شوق را در خود زنده داشتهاند، سراسر معنویت میشوند.
مولانا میگوید کتاب مثنوی (و به گمانم همهی کتابهای رخشان از معنا) مانند آبی هستند که سرشان را کاه پوشانده است. کاهِ حروف و کلمات. کاهِ تعابیر و امثال. کاهِ تاریخ و فرهنگ. بادی باید بوزد و کاهها را کنار بزند تا یکرنگی آب، پیدا شود:
باد کَه را ز آب جو چون وا کند
آب یکرنگی خود پیدا کند
بعد میگوید که خدا سیبستانی میآفریند. باغی از سیب. اما درختهای سیب را در ابرهای سخن پنهان میکند:
پاک سبحانی که سیبستان کند
در غَمام حرفشان پنهان کنند
زین غمام بانگ و حرف و گفت و گوی
پردهای کز سیب ناید غیر بوی
غَمام یعنی ابر. گویا خدا میخواهد حجاب و پردهای در کار باشد. سیبستان را در ابرهایی از سخن، از صورت، میپوشاند. سیبستان، سیبستان معناست و ابرها، ابرهای صورت.
از سیبستان پوشیده در ابرها، تنها بوهایی در هوا منتشر است و آنان که به رغمِ پوشش کلمات و صُور، میتوانند آن بوها را دریابند، راه به سیبستان میبَرند:
باری افزون کش تو این بو را به هوش
تا سوی اصلت بَرَد بگرفته گوش
مولانا سپس میگوید حال که تنها راه تو بو کشیدن است، باید مُراقب سرماخوردگی و زکام باشی. مُراقب بادهای سردی باشی که میتوانند به بویایی معنوی تو آسیب بزنند:
بو نگهدار و بپرهیز از زکام
تن بپوش از باد و بودِ سردِ عام
تا نینداید مشامت را ز اثر
ای هواشان از زمستان سردتر
[نینداید: اندود نکند، گِلمال نکند]
خلاصه حرف این است که سیبستان معنا در پردهها و ابرهایی از حرفها و تعبیرها، از غبارهای فرهنگ و تاریخ و ذهن و زبان آدمیان، پوشیده است. اما بوها و نَفَحاتی در هوا پراکنده است که شامههای زنده و طالب میتوانند از آن بوها به اصلها راه بَرند.
تذکر مهم مولانا این است که مُراقبِ بادهای سردی باش که تو را دچار زُکام میکنند و در اثر زُکام، قوهی بویایی تو ضعیف میشود.
مولانا به ما متذکر میشود که زُکامهای درونی مانعِ ادراک بوهای معنا هستند. تفاوت علم ذهنی با معرفت ذوقی در همین است. آنجا که تنها با شناختی ذهنی سروکار داریم، سرماخوردگی مانع کار نیست. اما وقتی سخن از شناخت ذوقی(چشیدن) است، سرماخوردگی اجازه نمیدهد طعمهایی را بچشیم.
ذهن، ظاهراً ارتباطی با زُکامهای معنوی ندارد، اما «ذوق» شدیداً متأثر از زُکام میشود و تجربهی مزهها و طعمهایی را ممکن است از دست بدهد.
چون به ما بویی رسانیدی از این
سر مَبَند این مُشک را ای ربّ دین