ایمان، دویدن در پیِ زمزمههایی است که ممکن است راهی به کوی خداوند ببَرد. بوکشیدن هر نشانه و رایحهای است که امید میرود از جانب دوست باشد.
با اونومونو در تلقیای که از ایمان دارد، کاملاً موافقم. ایمان در نگاه او از جنس عاطفه و احساس است و با اعتقاد، فرق میکند. میگوید ممکن است اعتقاد به خدا نداشته باشی، اما ایمان به او داشته باشی. ایمان به خدا از نظر اونامونو یعنی اشتیاق به خداوند و آرزوی وجود داشتن او. شاید این چندان مهم نباشد که به خدا اعتقاد داریم یا نه، مهم این است که آیا دوست داریم او وجود داشته باشد؟ آیا کششی در ما زبانه میکشد که نشانههای او را دنبال کنیم؟ آیا شوقی به یافتن او داریم؟ ایمان بیش از هر چیز، گوشبه زنگی، امیدواری و پویههای امیدوار است.
«قدیسان میگویند ما صدا میزنیم، ما آنی را که در کرانهی دیگر قلبمان ایستاده صدا میزنیم و هرگز نمیدانیم آیا ما را خواهد شنید؟ حتی نمیدانیم کسی آنجا هست یا نه.»(جشنیبر بلندیها، کریستین بوبن، ترجمه دلآرا قهرمان، نشر پارسه)
اونامونو مینویسد:
«ایمان به خدا پیش از هر چیز و بیش از هر چیز، همانا احساس نیاز و اشتیاق به وجود است، عطش الوهیت است، حس کردن جای خالیِ اوست، آرزوی وجود داشتن اوست.
ایمان به خدا همانا آرزوی وجود داشتن اوست و همچین عمل کردن به مقتضای وجود محتملِ او، و زیستن با این آرزو و اشتیاق.»
«اگر کسی ایمان داشته باشد که خدا و روح جاودانهای در کار نیست و یا ایمان نداشته باشد که خدا و روح جاودانهای در کار هست – این دو با هم متفاوتاند – برای من محترم است. ولی از کسی که آرزو میکند نه خدا نه روح جاودانه وجود داشته باشد، بیزارم.»
«ملحدان راستین، دیوانهوار شیفتهی خدا هستند و... زیرا انسان عاقل منصف ممکن است در خلوت عقل خود با خود بگوید خدایی نیست؛ ولی فقط مرد شریر در خلوت دل میگوید خدایی نیست.»
«ایمان مایه و مبنای امید است و امید ضامن ایمان است. درحقیقت ما امیدمان را از ایمان نداریم، ایمانمان را از امید داریم.»(درد جاودانگی، میگل د اونامونو، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، نشر ناهید)