«ممکن است درچشم دیگران کسی شوی اما خودت را از دست میدهی، خودت که مهمترین چیز درزندگیت هستی. نیمشبی خواهد رسید که به این مطلب پی خواهی بُرد، اما آنوقت دیگر کار از کار گذشته است و دستت نمیرسد کاری کنی. اصل کار در زندگی این است که خودت را بیابی و منِ خودت رابه دست آوری.»
جملات بالا را در کتابی خواندم که خشایار دیهیمی دربارهی سورن کرگور ترجمه کرده است. خوب روشن نبود که سخنان خودِ کرکگور است، یا نویسندهی اثر، استیون کرایتس.
برای کسانی که در برزخ وفاداری به خود و توجه به ردّ و قبول دیگران ماندهاند، کلام شفابخشی است. از بَر کنند و همه روزه با خود بازگویند. یا قاب بگیرند و هر روز به آن نگاه کنند. اثر دارد. بیشک.
ممکن است در چشم دیگران کسی شوی، اما خودت را از دست میدهی...
با طلا باید نوشت.
میترسی اگر خودت باشی، اگر به خودت متعهد باشی، تنها شوی و دیگران از تو فاصله بگیرند؛ اما اگر خود اصیلات را نادیده بگیری تا همراهی دیگران را داشته باشی، آنچه رخ میدهد زندگیای ناشاد است که از وجود تو نرُسته است؛ زندگیای که بر خود بربَستهای؛ و به تعبیر ابوسعید ابوالخیر: «بر رُسته دگر باشد و بر بَسته دگر»(نفحاتالانس)
میشوی حکایت آن شغال که در خُم رنگریزی افتاده بود و دعویِ طاووسی میکَرد. آنچه مینُمود از بودش بر نُرسته بود.
«اگر از تنها شدن بترسی
کارهای زیادی انجام میدهی
که هیچ کدام از وجود تو نشأت نگرفته است.»
(ریچارد براتیگان)
در رگهایمان تازگی نیست، چرا که از تنها شدن میترسیم و این ترس، ما را از خودِ راستینمان دور کرده است. تا بر ترس از تنها ماندن غلبه نکنیم، با خویش غریبهایم. به تعبیر کریستین بوبن:
«لطف و خوشی همیشه به بهایی گزاف به دست میآید. شادیِ بینهایت، بدون شجاعتی به همان اندازه بینهایت میسر نیست.»(فراتر از بودن، ترجمه مهوش قویمی)