همیشه دوست داشتهام که انسانها تعلق دینی داشته باشند. خوش دارم که آدمها در هر دینی که هستند، اهل نیایش و دعا و انجام مناسک و آیینهای مذهبی خویش باشند. به این خاطر که گمان میکنم انسانها خیلی بینوا و آسیبپذیرند و اهتمام به آیینهای عبادی، اسباب صیانت بیشتر عاطفی و نیز تسلّیبخشی است. در گیرودار پُرشتاب و مغشوش زندگی، آیینهای عبادی میتوانند مایههایی از حضور قلب، سُکنای دل و سبکباری را به ما عطا کنند و لنگرگاهی باشند برای کشتی وجود ما که گرفتار تلاطمها و امواج طوفانخیز است. هنوز تصور میکنم بدیل مناسبی برای دعا و نیایش پیدا نشده است. تصور میکنم ممارستها و ابداعات هنری هم نمیتوانند همهی کارکردهای مثبت آیینهای نیایشی را تحقق بخشند. شاید از همینرو بود که حافظ شیرازی به رغمِ همهی رندیها، تابوشکنیها و قلندریها و بهرغم آن طبع درخشان هنری، همچنان به آستان دعاها و آههای شبانه و اوراد و اشکهای سحر، ارادت میورزید:
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار / تا بوَد وِردت دعا و درس قرآن غم مخور
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند / به عذر نیمشبی کوش و گریه سحری
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ / از یُمن دعای شب و ورد سحری بود
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ / دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم / غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است / بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
«بلبلی زار زار مینالید
بر فراق بهار وقت خزان
گفتم اندُه مبر که بازآید
روز نوروز و لاله و ریحان
گفت ترسم بقا وفا نکند
ورنه هر سال گل دمد بستان»
(مواعظ سعدی)
این گفتگوی شاعرانه با بلبلِ هجراندیده و دردمند، یکی از درخشانترین فرازهای ادب پارسی است.
این بهار نیست که از برابر ما میگذرد، این ماییم که در گذر ابرآسای زندگی، از کنار بهار میگذریم و هیچ معلوم نیست چند بهار دیگر را در این گذرگاه پرحادثه شاهد خواهیم بود.
بلبلی که در هجران بهار ناله سر میدهد را نمیتوان به وعدهی سررسیدن بهار، تسلی داد. او نگران کوتاهی عُمر خویش است. میداند که روز نوروز و لاله و ریحان فراخواهد رسید، اما نمیداند که در آن روزگار فرخنده، چشمی برای تماشا خواهد داشت یا نه. به قولِ قیصر امینپور:
«ای روز آفتابی
ای مثل چشمهای خدا آبی
ای روزِ آمدن
ای مثل روز، آمدنت روشن
این روزها که میگذرد هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو
که آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟»