واژهی عادت تنها یک حرف از واژهی عبادت کم دارد، اما عارفان ما میگفتند هر چه از سرِ عادت باشد عبادت نیست. هر چه عادت شود، بینصیب از حقیقت است. عادت وقتی است که روالِ ظاهری کاری انجام میپذیرد اما از نیروی زندگی خالی است. عادت، حرکتی است تهی شده از تپش زندگی. همچون تنی که دیگر جان ندارد. در چنین تلقّی، نقشِ اساسی در ارزشمندی هر فعل و حرکتی، کیفیتِ باطنی فاعل آن است. «حال»ِ توست که نبضِ قال تو را میجهاند. در هر کار و حرکتی، نیازمند کوکِ مجدد قلبمان هستیم.
«راه مردان، که اصنام عادت را پاره پاره کردند، دیگر است؛ و راه نامردان و مدّعیان، که صنم عادت را معبود خود کردند، دیگر. کم آدمی را بینی در وجود که از شیاطین عادت، زخمی، دو زخم، و ده زخم، و هزار زخم ندارد. ای عزیز! جمالِ قرآن آنگاه بینی که از عادت پرستی به درآیی تا اهلِ قرآن شوی. از عادت پرستی بدَر شو؛ اگر هفتاد سال در مدرسه بودهای یک لحظه بیخود نشدهای.»(خاصیت آینگی، گزیدهی آثار عین القضات همدانی، نجیب مایل هروی)
ولیک از صحبت نا اهل بگریز
عبادت خواهی از عادت بپرهیز
نگردد جمع با عادت، عبادت
عبادت میکنی بگذر ز عادت
(گلشن راز، محمود شبستری)
تو یقین میدان که اندر راه او
نیست «عادت» لایق درگاه او
هر چه از «عادت» رود در روزگار
نیست آن را با «حقیقت» هیچ کار
(مصیبتنامه، عطار نیشابوری)
آنچه خلافآمدِ عادت بود
قافله سالار سعادت بود
(مخزن الاسرار، نظامی)
در خلاف آمدِ عادت بطلب کام که من
کسبِ جمعیت از آن زلف پریشان کردم
(حافظ)
تمام عبادات ما عادت است
به بیعادتی کاش عادت کنیم
(قیصر امینپور)