ایمان حرف زدن دربارهی خدا نیست. حرف زدن با خداست. تحلیل نیست، مواجهه است. این درخشانترین پیام مارتین بوبر در عرصهی الاهیات است.
ایمان نمیتواند به صیغهی غایب از خدا حرف بزند. ایمان، گفتوگو با «تو»ی سرمدی است. کسانی گمان میبَرند که در حال گفتگو با خدا هستند، اما خدا برای آنها هنوز «تو» نشده است، «آن» است. وقتی ارتباط با دیگری به شیوهی تحلیل ذهنی و مقولهبندی باشد، ارتباطی شیءوار و «من- آن» است. تنها وقتی با همهی وجود در هستی دیگری مشارکت کنیم، ارتباط «من – تو» پیدا کردهایم.
حرف زدن با خدا، مغایرتی با حرف زدن با دیگران ندارد. ما از طریقِ حرف زدن با هر چیز، میتوانیم با خدا گفتگو کنیم. اما تنها و تنها وقتی که حرف زدن ما نه از تبارِ «من – آن»، بلکه «من_ تو» باشد.
به باورِ مارتین بوبر، نزدیک شدن به خدا به معنی فاصله گرفتن از مخلوقات نیست. هر نزدیکی و تماس اصیلی، دراز کردنِ دستی به سوی هستیِ جاودانه و به پیشوازِ نفخهی حیات ابدی رفتن است:
«این مخلوقات در حول و حوش شما میزیند و به هر کدام که نزدیک شوید همیشه دست به سوی هستیِ جاودانه دراز کردهاید.»(من و تو، مارتین بوبر، ترجمه ابوتراب سهراب و الهام عطاردی، نشر فرزان روز، ۱۳۸۰)
«هدفِ رابطه خودِ رابطه است که با «تو» مماس میشود. زیرا به مجردی که ما با تویی مماس میشویم نفخهی حیات ابدی ما را درمییابد»(منبع قبل)
مارتین بوبر معتقد است حتا کسی که خود را بیخدا میداند اگر بتواند به نحوِ مطلق با یک «تو» ارتباط بگیرد و با تمامِ هستی و روح خود دیگری را مخاطب سازد، در حقیقت در گفتگو با خداست:
«حتی آن کس که نسبت به خداوند احساس بیزاری میکند و در ذهن خویش خود را بیخدا میپندارد وقتی با تمام محتوای حیات خویش «تو»ی زندگی خود را مخاطب قرار میدهد یعنی «تو»یی که هیچ «تو»ی دیگری آن را محدود نمیسازد، مخاطب او در حقیقت خداوند است.»(منبع قبل)
مارتین بوبر قایل است که ارتباط با خدا به معنیِ نادیدهگرفتن جهان و دیگر پدیدهها نیست، بلکه تماشای آنها در خداست. نه رویگردانی از دنیا و نه خیره شدن به دنیا، هیچیک. تنها مشاهدهی جهان در خدا:
«ورود به رابطهی واقعی مستلزم نادیده انگاشتن هیچچیز نیست، بلکه به منزلهی دیدن همه چیز در چهرهی «تو»ست. این به منزلهی انکار جهان نیست بلکه در حکم استقرار جهان در جای صحیح آن است. روبرگرداندن از دنیا ما را خداییتر نمیسازد همینطور خیره شدن به دنیا؛ ولی هر آن کس که جهان را در «او» میبیند، در حضور است.»(منبع قبل)
«اینکه بگوییم جهان چیزی است و خدا چیز دیگر یا اینکه خدا مندمج در جهان است، هر دو کلماتی بیروحند، ولی به حذف هیچچیز رضایت ندادن، از هیچچیز نگذشتن، همه را در بر گرفتن، یعنی همه جهان را و این عمل را در ضمن دربرگرفتنِ «تو» انجام دادن و حق جهان را به جهان تفویض نمودن و به هیچ چیز جز خدا نیندیشیدن و همه چیز را در او دیدن؛ این است رابطهی واقعی متعالی. اگر شخص تنها به شناخت جهان اکتفا کند خداوند را درنمییابد و اگر جهان را ترک بگوید باز هم خداوند را نخواهد یافت. ولی هر آن کس که با تمام وجود به سوی «تو»ی خویش میشتابد و همهی هستی جهان را با خود به سوی «تو»ی خویش میبرد به یافتن آن کسی نایل میشود که جستوجوکردنی نیست.»(منبع قبل)
نگاه مارتین بوبر در تقابل با نگاه معروفی است که رویآوری به خدا را مستلزم رویگردانی از غیر خدا میداند. به باور او مسیر عادی زندگی را نباید در طلب خدا ترک کرد. خدا را باید در مسیر طبیعی و عادی زندگی جُست:
«در حقیقت هیچگونه تحرّیِ خداوند وجود خارجی ندارد، زیرا او در چیزی نیست که نیست و بدا بر حال آن کس که مسیر عادی زندگی خویش را ترک میگوید تا به جستوجوی خداوند برخیزد.»(منبع قبل)
بوبر میگوید وقتی جهان میتواند ما را از خدا جدا کند که با آن به مثابه شیء مواجه شویم و در پیِ تجربه و شناخت جهان و سودبُردن از آن باشیم. آن وقت جهان را تنها شیء دانستهایم و مواجههی من-آن داریم:
«بیایید جهان واقعی را که تمایلی به ملغی شدن و نادیده گرفته شدن ندارد دوست بداریم. آری جهان را با تمام وحشتی که در آن است دوست بداریم و به خود اجازه دهیم که آن را با دستان روحمان در آغوش بگیریم و دستان ما، دستانی را که نگهدارنده جهان است لمس نماید. من از جهان یا این جهانی بودن، هیچ چیزی که ما را از خداوند جدا سازد نمیبینم، آنچه از این طریق محقق میگردد نوعی از زندگی با جهانِ از خود بیگانه «آن» است یعنی زندگی کردنِ تجربه و فایده، ولی هر آن کس که فیالواقع به سوی جهان میرود به سوی خداوند رفته است.»(منبع قبل)
«آن» دیدن جهان، یعنی در برابر جهان ایستادن و با حفظ فاصله به تحلیل، سنجش و سپس استفاده از آن پرداختن. «آن» وقتی است که با هستیِ مطلقِ دیگری مواجه نمیشویم. هر وقت دیگری و جهان را ابزاری برای ارضای مطامع خود دیدیم، از خدا دور شدهایم:
«هنگامی که مردی زنی را چنان دوست دارد که هویت او از زن بازشناخته نمیشود «تو»ی دیدگان آن زن به آن مرد اجازه میدهد تا به شعاع «تو»ی ابدی خیره شود. ولی اگر مردی در صدد فتح پیکر زنان باشد آیا میتوان شبحی از هویت ابدی را فراروی شهوانیت او مشاهده نمود؟»(من و تو، مارتین بوبر، ترجمه ابوتراب سهراب و الهام عطاردی، نشر فرزان روز، ۱۳۸۰)
مارتین بوبر بر این باور است که یا انسان میتواند رابطهی «من-تو»یی برقرار کند و یا نمیتواند. نمیشود با خدا رابطهی «من- تو»یی داشت و آنوقت با جهان رابطهی ابزاری و «من-آن»ی برقرار کرد:
«انسان نمیتواند حیات خویشتن را بین یک رابطهی حقیقی با خداوند و یک رابطهی غیرحقیقی «من» و «آن» با جهان تقسیم نموده و خداوند را در لغت به ستایش بنشیند و جهان را ابزار استفاده خویش قرار دهد هر آن کس که جهان را به صورت ابزار استفاده میشناسد خدا را نیز به همین گونه میپندارد. ستایش او از خداوند ورای کاستن از ثقل بار خویش است و طبعاً پاسخی نمییابد.»(منبع قبل)
برای یک ارتباط اصیل، استقلال «من» ضروری است، آنچه باید رها شود استقلال من نیست، بلکه میل به تحمیل، اعمال قدرت و مهارِ سیاّلیت است. حیات در گروِ پویایی و پیشبینیناپذیری است و هر وقت خواهان استقرار دیگری در مختصات معینی باشیم، او را بَدل به شیء و یا همان «آن» کردهایم:
«وجود «من» ضروری همه روابط و حتی کاملترین و عالیترین رابطه است زیرا هر رابطهای همیشه به دو طرف «من» و «تو» نیاز دارد. آنچه باید از دست نهاده شود «من» نیست بلکه آن انگیزهی عبث تحمیل خویشتن است که انسان را وادار می کند تا از جهانِ متغیر، غیرملموس، گذرا، غیرقابل پیشبینی و خطرناکِ رابطه به جهانِ تملکِ اشیاء و حس مالکیت بگریزد.»(منبع قبل)
"ویلیام ای کوفمن" در بیان ویژگیهای ارتباطِ «من-تو» از منظرِ مارتین بوبر مینویسد:
«۱. ارتباط منـتو تمام وجود انسان را درگیر میکند. بهعنوان مثال، در یک مواجههی منـتو چنین نیست که من در حال صحبت با فرد دیگر، دربارهی چیز دیگری فکر کنم. تمام وجودِ من غرق در ارتباط است. من و تو، حاکی از نگرش کل انسان است و ذهن تقسیمشده را نفی میکند.
۲. ارتباط منـتو انحصاری است. بوبر در تمثیل معروف خود دربارهی درخت مینویسد: «درخت دیگر آن نیست. نیروی انحصاریبودن، مرا محاصره کرده است.» مقصود بوبر این است که من تنها با درخت مواجهه میکنم؛ من در ارتباطم با خود درخت به طور کامل جذب میشوم. درخت در برابر من میایستد. گویی در آن لحظه هیچ چیز دیگری وجود ندارد مگر مواجههی من با آن درخت. مواجهه مرا محاصره کرده یا در چنگ خود گرفته است. این، یک ارتباط انحصاری است.
۳. ارتباط منـتو مستقیم، صادقانه و بدون فریبکاری است. در یک ارتباط منـتو با شخص دیگر، من تلاش نمیکنم بر وی تأثیر بگذارم و «چیزی را به وی قالب کنم». از آنجا که من حقیقتاً خودم هستم، برای فرد دیگر این امکان را فراهم میشود که حقیقتاً خودش باشد: «همین که من، من میشوم، من میگویم تو.» از این رو، ارتباط منـتو ملاقاتی مطلقاً روراست، کاملاً خودجوش و خودانگیخته است. منْ دیگری را تحت مقوله نمیآورم. من او را ملاقات میکنم.»(مارتین بوبر: آیا مواجهه با خدا ممکن است، ترجمهی مرتضی کریمی؛ مجلهی هفت آسمان، شمارهی ۴۳)
ارتباط با «تو»ی سرمدی از طریق ارتباط با «تو»ی سرمدی جاری در هر موجودِ فانی ممکن میشود. هر وقت توانستی آنچه را که پیشاروی تو قرار گرفته، به هیئتِ «تو» ببینی و نه از سرِ تحلیل و سنجش و شناخت، یا تصاحب و تملک و استفاده، با هستیِ مطلق او؛ هستیِ رازآمیز و فرید او؛ تماس پیدا کنی، آنوقت روزنهای به سوی ارتباط با آن «تو»ی سرمدی که خداست، یافتهای.
هنر ایمان، هنر ارتباط است. هنر گذر از «آن» به «تو»