فیلم مودی(Maudie)، به کارگردانی ایزلینگ والش و بر اساس زندگی ماد لوئیس(Maud Dowley)، نقاش کانادایی سبک فولکلور ساخته شده است. ماد لوئیس، به رغمِ معلولیت و ناتوانی جسمی و ذهنی، توانست به جای کشمکش با زندگی با آن درآمیزد. خود را شکوفا کند و با رنگهای شاد و روشن، نقّاشیهای بسیاری بیافریند. میتوان گفت ماد لوئیس جهان را زیباتر از آنچه تحویل گرفته بود، ترک کرد. تعدادی از نقاشیهای ماد لوئیس را میتوانید در این آدرس ببینید:
http://www.blacksheepart.com/maudlewis60.html
ماد لوئیس شصت و هفت سال عُمر کرد اما نقاشیهایش آکنده از صمیمیت، سادگی و خوشبینی کودکانه است. بخت او این بود که توانست تا آخر زندگی جهان را از دریچهی خوشرنگِ کودکانه بنگرد و به تصویر درآورد. بخت او این بود که روح کودکانهی خود را گم نکرد و اجازه نداد پنجرهای که نگاه او را به رنگهای روشن بیرون پیوند میداد، کدر شود.
نقاشی کشید، وجود خود را فاش کرد، بر جهان افزود و دیده شد. مودی با همهی معلولیت و محرومیتهای ظاهری، توانست پرتوِ دوست داشتهشدن را در قلب خود پذیرا شود. دوست داشته شد.
شاید نافذترین قسمت فیلم آنجاست که مودی بر اثرِ یک بیماری سخت، در آستانهی مرگ است و با صدایی نحیف، همسر خود را صدا میزند و شاکر و خرسند، آخرین جملهی زندگی خود را به او میگوید: من دوست داشته شدم! من دوست داشته شدم!
ابراز قدردانی و امتنان از این بخت بلند که در میانهی ناتوانیهای جسمی و ذهنی، «دوست داشته شدن» را تجربه کرده است. موهبتِ کوچکی نیست، حتی اگر تنها یکبار اتفاق افتاده باشد. بذرِ کوچک نور است که میتواند در دلهای شاکر و قدرشناس، ببالد و سر به آفتاب بساید.
کریستین بوبن مینویسد:
«من فکر میکنم که برای زنده بودن- چون ممکن است کسی زندگیاش را بدون زنده بودن پشت سر بگذارد، و این بدون شک از مرگ هم بدتر است- آدم باید حداقل یک بار نگاه کرده باشد، حداقل یک بار به او عشق ورزیده باشد، حداقل یکبار از خود بیخود شده باشد. و بعد از آن، وقتی آن چیز به شما داده شده باشد، دیگر میتوانید تنها باشید- تنهایی هم بد نیست. حتی اگر دیگر هیچکس اغوایتان نکند، حتی اگر هیچکس به شما عشق نورزد، حتی اگر دیگر هیچکس نگاهتان نکند، آن چیزی که داده شده است واقعاً داده شده است، یکبار برای همیشه بوده است. در چنین لحظهای است که میتوانید چونان پرستویی که به سوی آسمان به پرواز درآید، به سوی تنهایی بروید.»(زندگی گذران، ترجمه بنفشه فرهمندی)
«زنده بودن یعنی دیده شدن، یعنی ورود به نورِ نگاهی پر محبت: هیچ کس از این قانون مستثنی نیست.»(غیرمنتظره، ترجمه نگار صدقی)
«حاضرم جز این جمله تمامی کتابهایم و کتاب بعدیم از میان برود: «یقین به اینکه روزی، کسی ما را برای یک بار هم که شده دوست داشته است، سبب پرکشیدن قطعی دل در نور میشود.» ممکن است همه چیز از من گرفته شود، اما این جمله در من به همان اندازه نگاشته شده که در کتابهایم.»(نور جهان، ترجمه پیروز سیار)