عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

کیفیتِ چشمِ تو کافی است...

«ایام مبارک باد از شما. 

مبارک شمایید!

ایام می‌آید تا به شما مبارک شود.»  


«این ایام مختار 

 همچون آن بتان می‌گویند: 

" ای بی‌خبران از خویشتن 

 که به ما تبرّک می‌جویید

ما خود در آرزوی آنیم که شما در ما نگرید

تا روز را روزی نماند

 ساعت را ساعتی نماند

 جماد را جمادی  نماند"»

(مقالات شمس تبریز)


زمان‌ها و ایام ویژه و مقدس(هم‌چون ابنیه و اماکن مقدس) به زبان حال با آدمیان می‌گویند شما بی‌خبر از خویش‌اید که از ما تبرک می‌جویید؛ حال آنکه ما در آرزوی آنیم که نگاه عاشق شما ما را متبرّک کند. نگاه متبرک از عشق شما آدمیان است که زمان و مکان را مبارک می‌کند. برکت در نگاه شماست. طرز و شیوه‌ی رویارویی شماست که به هر چیز برکت می‌دهد و «خطِ خشک زمان» را از «حجمی آگاه» آبستن می‌کند. نگاه عاشق شماست که قادر است مِجمرِ ساعت‌ها را بگیراند و جمادات بی‌جان را زندگی ببخشد.

زمان و مکان و اشیا به خودی خود، جان و تقدّسی ندارند. جان‌بخشی رسالت آدمی است.


حضور انسان عاشق و عارف در جهان، همچون حضور جان در تن است. مولانا و شمس از ما می‌خواهند که نقش اساسی خود را در جهان از یاد نبریم. نفسِ روشن آدمی است که نسیم‌آسا جهانی را شکوفا و خندان می‌کند و دمِ عاشق و روح‌انگیز اوست که ذره‌های هوا را از زندگی و روح، بارور می‌سازد:


نه بخندد نه بشکفد عالَم

بی‌نسیمِ دمِ منوَّر ما

ذره‌های هوا پذیرد روح 

از دم عشق روح‌پرورِ ما

(مولانا)


جهان به خودی خود گویا نیست. ماییم که جهان را به گُفت می‌آوریم. نفَسِ عاشقانه‌ی انسان‌ها است که روح‌افزایی می‌کند و اجزایِ به ظاهر بی‌جان را به شور و خروش می‌کشاند. اهل جان و معنا، روح‌پروری و جان‌گستری می‌کنند:


در من بِدَمی من زنده شوم 

یک جان چه بود، صد جان منی

(مولانا)


عشق، کیمیاکار است. سنگ‌ را طلا می‌کند. اولیای حق، صفت کیمیا دارند و حضور و نگاه‌شان هر سنگ و جمادی را ارتقا می‌دهد و زر می‌کند:


اکسیر خدایی ست، بدان آمد کاینجا

هر لحظه زرِ سرخ کند او حجری را 


زنده کردن جهان، بستگی به ما دارد. دل‌های پژمرده و دم‌های سرد، جهان را پژمرده‌تر می‌کنند و دل‌های زنده از عشق قادر به جاری کردن روح در رگ‌های جهان هستند:


کاملی گر خاک گیرد زر شود

 ناقص ار زر برد خاکستر شود

(مثنوی/دفتر اول)


جهان، صورتی بی‌معناست که نیازمند نگاه ماست. چشمان ما که نباشد جهان را معنایی نیست:


تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده است

چو دو دیده را ببستی زجهان جهان نماند

(مولانا)


اسماء الهی را تنها آدمی می‌داند. اوست که می‌تواند به اشیا معنا ببخشد و متناسب با آن معنا، به هر چیز نامی دهد. «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا»(بقره/31) توانایی نام نهادن، توانایی معنابخشیدن است. استعدادی که تنها از آن آدمی است. 


در این طرز تلقی، نگاه ما ناظری بی‌طرف و بی‌تأثیر نیست. نگاه ما در جهان اثر می‌کند و کیفیت آن را تعالی می‌بخشد. ما با نگاهی که آکنده از عشق و زیبایی و رحمت است، بر کیفیت جهان می‌افزاییم. به چیزها، جان می‌دهیم. 


شمس و مولانا می‌گویند پرده‌‌ای که بر زیبایی‌ِ جهان کشیده است، نگاه ناپاک توست. نگاهت که در شستشوی عشق، تطهیر شود جهان را سراسر نور خواهی یافت:


چنبره‌ی دید جهان ادراک تست

پرده‌ی پاکان حس ناپاک تست

مدتی حس را بشو ز آب عیان

این چنین دان جامه‌شوی صوفیان

چون شدی تو پاک پرده بر کَند

جان پاکان خویش بر تو می‌زند

جمله عالم گر بود نور و صُوَر

چشم را باشد از آن خوبی خبر

(مثنوی / دفتر چهارم)


بعد ازین ما دیده خواهیم از تو بس

تا نپوشد بحر را خاشاک و خس

(مثنوی / دفتر ششم)


 نگاه تو اصل است و جهان فرع. جهان، تابعی از نگاه توست و کیفیت نگاه تو را دارد. جهان به خودی خود، معنایی ندارد. در پی کشفِ معنا مباش، با نگاهت به هستی و اشیا معنا ببخش. دانه‌های نگاهت را در مزرعه‌ی جهان بپاش تا جوانه‌های جان برویند. تا جهان بارور شود. تا خاک، زندگی پیدا کند. مزرعه‌ی جهان از دانه‌های نگاه تو، زندگی می‌گیرد.


در این خاک، در این خاک، در این مزرعه‌ی پاک 

به جز عشق به جز مهر، دگر بذر نکاریم

(مولانا)