عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

صورت انسان

یکی جانیست در عالَم که ننگش آید از صورت

بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد


 حرف مهمی مولانا در این بیت می‌زند که به طرز خیره‌کننده‌ای درخشان است.


می‌گوید در این جهان جانی هست که ساحتِ او از هر چه صورت و فُرم است، منزه و مقدس است(غیر متشخص). او جانِ عالَم است و نه چیزی بیرون از عالَم. با این حال، این جانِ منزّه، لباس صورت می‌پوشد و شمایل انسانی پیدا می‌کند(خدای متشخص انسان‌وار).  


جانی که اعلی و اکبر از هر صورت‌بندی انسانی است، رها از هر محدودیت است از این‌رو می‌تواند جامه‌‌ی انسانی هم بپوشد و در تجربه‌های دینی تشخص پیدا کند. اگر چه مولانا می‌داند که وقتی آن جانِ اعلی، جامه‌ی انسانی می‌پوشد، انسانِ اوست. 


«الله نور السماوات الارض». و «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» و «لیس کمثله شیء‌». نور جهان است و آشکار و نهانِ هستی و هیچ‌چیز چون او نیست. چرا که او معناست و هیچ صورتی معنا نیست. با این‌همه او پدر آسمانی، پادشاه جهان، ربّ، مالِک و خالق هم هست.... اینهمه هست و باز او نیست. و تسبیح جز این نیست.


تسبیح یعنی خدایا، تو نور جهانی و رحمتی بی‌منتها. تو جانِ اعلی هستی. گر چه من به تو تشخص می‌بخشم‌ که در هر حال، انسانم و تجربه‌هایم از تو، به قدرِ همت من است، اما اعتراف می‌کنم که تو سُبّوحی... تو قدّوسی... برتر از خیال و گمان و قیاس و وهمی... و الله اکبر یعنی همین. 


من ناگزیرم برای ارتباط گرفتن با تو، تو را به اندازه‌ی فکر و خیال خودم درآورم اما می‌دانم که آنچه می‌اندیشم محدود است.(هرچه اندیشی پذیرای فناست / آنچه در اندیشه ناید آن خداست). هم از این روست که تو را تسبیح می‌کنم.


خدا در فلسفه یا غیر متشخص است یا متشخص.  عارف دیده‌ور اما می‌داند که خدای غیرمتشخص می‌تواند تجلی شخص‌وار هم داشته باشد.


هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد

دل برد و نهان شد

هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد

گه پیر و جوان شد